روایتِ شیخ صدوق[1] (متوفّای 381 هـ)
. فقیه، محدّث ـ قم، ری، بغداد، نیشابور، طوس، سرخس، بخارا
وَ أمَّا ابْنَتی فاطِمَةُ فَإنَّها سَیِّدَةُ نِساءِ الْعالَمینَ مِنَ الْأوَّلینَ وَ الْآخِرینَ وَ هِیَ بَضْعَةٌ مِنّی وَ هِیَ نُورُ عَیْنی وَ هِیَ ثَمَرَةُ فُؤادی وَ هِیَ رُوحیَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیَّ وَ هِیَ الْحَوْراءُ الْإنْسیَّةُ.
مَتی قامَتْ فی مِحْرابِها بَیْنَ یَدَیْ رَبِّها جَلَّ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُها لِمَلائِکَةِ السَماءِ کَما یَزْهَرُ نُورُ الْکَواکِبِ لِأهْلِ الْأرْضِ وَ یَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لِمَلائِکَتِهِ:
یا مَلائِکَتِی، انْظُرُوا إلی أمَتی فاطِمَةَ سَیِّدَةِ إمائی قائِمَةً بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ (تَرْعَدُ) فَرائِصُها مِنْ خیفَتی وَ قَدْ أقْبَلَتْ بِقَلْبِها عَلی عِبادَتی.
اُشْهِدُ کُمْ أنـّی قَدْ آمَنْتُ شیعَتَها مِنَ النّارِ.
وَ إنّی لَمّا رَأیْتُها ذَکَرْتُ ما یُصْنَعُ بِها بَعْدی کَأنـّی بِها وَ قَدْ دَخَلَ الذُلُّ بَیْتَها وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُها وَ غُصِبَتْ حَقُّها وَ مُنِعَتْ إرْثُها وَ کُسِرَ جَنْبُها (وَ کُسِرَتْ جَنْبَـتُها) وَ أسْقَطَتْ جَنینَها وَ هِی تُنادی: یا مُحَمَّداهْ! فَلا تُجابُ، وَ تَسْتَغیثُ فَلا تُغاثُ.
فَلا تَزالُ بَعْدی مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً باکیَةً تَتَذَکَّرُ (فَتَذْکُرُ) انْقِطاعَ الْوَحْیِ عَنْ (مِنْ) بَیْتِها مَرَّةً وَ تَتَذَکَّرُ فِراقی اُخْری وَ تَسْتَوْحِشُ إذا جَنَّهَا اللَیْلُ لِفَقْدِ صَوْتیَ الَّذی (الَّتی) کانَتْ تَسْتَمِـعُ إلَیْهِ إذا تَهَجَّدْتُ بِالْقُرْآنِ.
ثُمَّ تَری نَفْسَها ذَلیلَةً بَعْدَ أنْ کانَتْ فی أیّامِ أبیها عَزیزَةً.
فَعِنْدَ ذلِکَ یُؤْنـِسُهَا اللهُ تَعالی [ذِکْرُهُ بِالْمَلائِکَةِ] فَنادَتْها (فَیُنادیها) بِما نادی (نادَتْ) بِهِ مَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرانَ فَتَقُولُ:
یا فاطِمَةُ إنَّ اللهَ اصْطَفیکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفیکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ.
یا فاطِمَةُ اقْنُتی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدی وَ ارْکَعی مَعَ الراکِعینَ.
ثُمَّ یَبْتَدِیءُ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرَضُ فَیَبْعَثُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ إلَیْها مَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرانَ تُمَرِّضُها وَ تُؤْنـِسُها فی عِلَّتِها.
فَتَقُولُ عِنْدَ ذلِکَ: یا رَبِّ إنّی قَدْ سَئِمْتُ الْحَیاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأهْلِ الدُنْیا فَألْحِقْنی بِأبی؛ فَیُلْحِقُهَا اللهُ عَزَّوَجلَّ بی فَتَکُونُ أوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنی مِنْ أهْلِ بَیْتی.
فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَـقْتُولَةً.
فَأقُولُ عِنْدَ ذلِکَ:
اللّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَها وَ عاقِبْ مَنْ غَصَبَها وَ ذَلـِّلْ مَنْ أذَلـَّها وَ خَلـِّدْ فی نارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَها (جَنْبَـیْها) حَتّی ألـْقَتْ وَلَدَها.
فَتَقُولُ الْمَلائِکَةُ عِنْدَ ذلِکَ آمینَ.[2]
و امّا دخترم فاطمه، پس همانا او سرور زنانِ همه جهانیان ـ از گذشتگان تا آیندگان ـ است و او پارهای از من و نور چشم من و میوه دل من است.
او روح من است که در میان دو پهلوی من جای دارد.
او حوریّهای در قالب بشر است.
هر وقت در محراب عبادتش در مقابل پروردگارش میایستد؛ نورش برای فرشتگانِ آسمان درخشش دارد، همانند نور ستارگانِ آسمان که برای مردم زمین میدرخشد.
در این هنگام، خدای عزّوجلّ به فرشتگانش میفرماید:
ای فرشتگان من! نگاه کنید به بنده من فاطمه که سرور همه بندگانِ من از جنس زنان میباشد.
به او نگاه کنید که چگونه مابین پهلو و شانههایش از خوفِ عظمت من میلرزد و با قلبش به عبادتِ من روی آورده است.
شما ملائکه را شاهد میگیرم که شیعیان او را از آتش دوزخ در امان داشتم.
هرگاه که او را میبینم، به یاد میآورم که بعد از من با او چه رفتاری میشود و همانند این است که من با او هستم و مینگرم که اهانت، وارد خانهاش شده و حرمتش هتک گردیده و حقّش غصب شده و ارثش گرفته شده است. پهلویش شکسته و جنینش سقط شده است.
این در حالی است که مرا به اندوه میخوانَد؛ ولی جواب داده نمیشود و کمک میخواهد و کسی او را یاری نمیدهد.
پس همواره بعد از من غصّهدار، داغدار و گریان است.
گاهی به یاد میآورد که وحی از خانه او قطع شده و گاهی دوری مرا از خاطر میگذرانَد.
وقتی ظلمتِ شب همه جا را فرا میگیرد، از این که مانندِ همیشه، صدای مرا ـ که در نماز شب، قرآن میخواندم ـ نمیشنود، احساس غربت و تنهایی میکند.
سپس میبیند که حرمتش شکسته شده در حالی که در زمان حیات پدرش عزیز و مورد احترام بوده است.
در این هنگام است که خداوند متعال، او را با ملائکه مأنوس میگرداند و ملائکه او را ندا میدهند، همانگونه که مریم را ندا دادند.
پس میگویند: ای فاطمه! همانا خداوند، تو را برگزید و پاک و نیکو گردانید و تو را بر همه زنانِ جهان برتری داد.
ای فاطمه! پروردگارت را همواره عبادت کن و برای او سجده به جای آور و با رکوعکنندگان رکوع نما.
سپس دردهای او شروع میگردد و مریض میشود.
پس خداوند، مریم را به سوی او میفرستد تا از او پرستاری کند و در بیماریاش، با او انس گیرد.
در این هنگام است که فاطمهعلیهاالسّلام دست به دعا برمیدارد:
پروردگارا! از زندگی خسته شدم و از اهل دنیا ملول گشتم؛ مرا به پدرم ملحق فرما!
پس خداوند متعال، فاطمه را به من ملحق مینماید و او اوّلین فرد از اهل بیتِ من است که بر من وارد میشود.
سپس بر من وارد میشود در حالی که غصّهدار و داغدار و ناراحت است.
حقّ او را به ظلم گرفتهاند و او را به قتل رساندهاند.
در آن هنگام میگویم:
خداوندا! لعنت کن کسی را که به فاطمه ظلم کرده است و عذاب کن کسی را که حقّ او را غصب کرده است و خوار کن کسی را که به او اهانت کرده و حرمتش را هتک کرده است و در عذابِ دوزخت جاودان کن کسی را که به پهلوی او زده و فرزندش را سقط کرده است.
پس در این هنگام، فرشتگان آمین میگویند.
واژگان کلیدی
. أسْـقَطَ: قبل از آن که جنین در رحم زن باردار کامل شود، آن را به صورتِ مرده، فرو انداخت و به دنیا آورد.
در اصل لغتِ سِقْط این نکته وجود دارد که این لغت نزد عرب (برخلافِ کاربُرد فارسی آن)، برای اشاره به مرگِ جنین در رحم مادر به کار نمیرفته؛ لذا واژه سِقْط دقیقاً به معنای به دنیا آوردنِ جنین مرده توسّط مادر است.
بر این اساس باید گفت: به دلیل شدّت لطماتِ جسمانی، دو حادثه شهادت و سقطِ حضرت محسنعلیهالسّلام، همزمان و پی در پی، رخ داده است.
یادداشتهای پراکنده
- سند این حدیث نبویصلّیاللهعلیهوآله، بدین شرح میباشد:
حَدَّثَنا عَلیُّ بْنُ اَحْمَدَ بْنِ مُوسَی الدَقّاقُ[3]رحمهُالله،
قالَ: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ ابیعَبْدِاللهِ[4] الْکوفیُّ[5]،
قالَ: حَدَّثَنا مُوسَی بْنُ عِمْرانَ [بْنِ عَبْدِاللهِ] النَخَعیُّ[6]،
عَنْ عَمِّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزیدَ [بْنِ عَبْدِاللهِ[7]] النَوْفَلیُّ[8]،
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ ابیحَمْزَةَ، عَنْ أبیهِ،
عَنْ سَعیدِ بْنِ جُبَیْرٍ[9]،
عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ.
- در سند روایت، با دو راوی (پدر و پسر) به نامهای: حسن بن علی بن ابیحمزه و علی بن ابیحمزه، مواجه میشویم.
در زمینه تشخیص هویّتِ این دو راوی، دو احتمال را میتوان مطرح نمود:
. احتمال اوّل: این دو راوی، به ترتیب: علی بن ابیحمزه بَطائنی[10] و فرزندش حسن[11] ـ از سرانِ مذهب واقفیّه[12] ـ میباشند.[13]
آیة الله العظمی سبحانی(مدّ ظلّه) پس از بررسیهای دقیق علمی درباره این دو راوی[14]، مینویسد:
علی بن ابیحمزه و فرزندش حسن... به دلیل واقفی بودن، دچار طعن و عیب و بدگویی بودهاند.
امّا این امر، مربوط به عقیده آنها بوده و با وثاقتِ آنها در روایت، منافات ندارد.[15]
به عبارت دیگر، درباره این دو راوی ـ همانند برخی راویانِ دیگر ـ باید گفت:
تضعیفِ قدما، با توجّه به عقیده راوی بوده است و چنین تضعیفی موجب سلبِ وثوق از راوی نمیشود.[16]
یادآوری: هرچند علی بن ابیحمزه بَطائنی در دورانِ امامتِ حضرت رضاعلیهالسّلام (سال 183 هجری به بعد) از دنیا رفته است[17]؛ ولی با توجّه به این نکته که وی مسؤولیّت راهنمایی ابوبصیر اَسدی (یحیی بن القاسم، متوفّای 150 هجری، از اصحابِ خاصّ امام باقر، امام صادق و امام کاظمعلیهمالسّلام)[18] ـ که نابینا بود ـ را بر عهده داشته است،[19] میتوان گفت:
او در حدود سالِ 150 هجری، میانْسال بوده و لذا، عرفاً میتوانسته در اوایل سنین نوجوانیاش، از سعید بن جُبیر (متوفّای 95 هـ) حدیث شنیده باشد.[20]
þ احتمال دوم: این دو راوی، به ترتیب: علی بن ابیحمزه ثُمالی[21] و فرزندش حسن[22] باشند.
یادآوری: با توجّه به درگذشتِ ابوحمزه ثُمالی به سالِ 150 هجری[23] در کهنْسالی[24]، میتوان گفت:
فرزندش علی در حدود سالِ 150 هجری، میانْسال بوده و لذا، عرفاً میتوانسته در اوایل سنین نوجوانیاش[25]، از سعید بن جُبیر (متوفّای 95 هـ) حدیث شنیده و تا دورانِ امامت حضرت رضاعلیهالسّلام نیز زنده باشد.[26]
خاطر نشان میگردد:
این احتمال، با توجّه به این نکته که سعید بن جُبیر و ابوحمزه ثُمالی (پدر علی)، هر دو از اصحابِ خاصّ امام سجّادعلیهالسّلام میباشند، قوّت بیشتری مییابد.[27]
- از جمله مصائبی که در این حدیثِ شریف بدان تصریح شده، حادثه «شکسته شدنِ پهلوی حضرت زهراعلیهاالسّلام» ـ در ماجرای هجوم به خانه فاطمهعلیهاالسّلام در سالِ یازدهم هجری ـ است.
خاطر نشان میگردد که این واقعه در نقلهای دیگری نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛[28] برای مثال:
رسول خداصلّیاللهعلیهوآله ـ در ضمن روایتی ـ فرمودند که جبرئیل امینعلیهالسّلام به ایشان چنین خبر داد:
أمَّا ابْنَـتُکَ؛ فَهِیَ أوَّلُ أهْلِکَ لِحاقاً بِکَ بَعْدَ أنْ تُظْلَمُ وَ یُؤْخَذُ حَـقُّها وَ تُمْنَعُ إرْثُها وَ یُظْلَمُ بَعْلُها وَ یُکْسَرُ ضِلْعُها.[29]
امّا دخترت؛ وی نخستین خاندان تو است که به تو میپیوندد؛ پس از آن که به او ستم میکنند و حقّش را غصب مینمایند و مانع از دستیابی وی به میراثش میشوند و به همسرش ستم میشود و پهلویش شکسته میگردد.
علّامه محمّد باقر مجلسی پیش از نقل این حدیث، تصریح میکند:
«متن این حدیث را با دستخطِّ جدّ شیخ بهائی (: شیخ شمس الدین محمّد بن علی جَبَعی، متوفّای 886 هـ) مشاهده نمودم و ]در ادامه مینویسد:[ جدّ شیخ بهائی تصریح نموده است:
این حدیث را از دستخطِّ شهید اوّل (: جناب محمّد بن جمال الدین مکّی عاملی، متوفّای 786 هـ) استنساخ کرده و شهید اوّل نیز آن را از کتابِ «مصباح» ]= منهاجُ الصلاح فی إختصار المصباح، تألیفِ شیخ ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهّر اَسدی (علّامه حلّیقدّسسرّه، متوفّای 726 هـ)[ نقل نموده است.»[30]
[1] ـ وی در تشخیص احادیثِ صحیح و ضعیف، از استاد خود ابن ولید [محمّد بن حسن بن ولید قمی ـ متوفّای 343 هـ] پیروی میکرده است.
(ر.ک: من لا یَحْضُرُهُ الفقیه، ج 2، ح 241.)
[2] ـ اَمالی صدوق، مجلس 24 .
[3] ـ وی از مشایخ بلاواسطه جناب صدوق به شمار میآید و در مواردِ متعدّدی مشاهده میشود که: شیخ صدوق ـ هنگام نقل حدیث از استادش (= دقّاق، علی بن احمد بن موسی) ـ برای وی از درگاه خدای متعال، طلبِ رحمت و خشنودی نموده است.
برای مثال: بنگرید به :عیون أخبار الرضاعلیهالسّلام، ج 2، ص 315 و ص668 ؛ من لا یَحْضُرُه الفقیه، ج 4، ص 445 و ص 476 و ص512 ؛ اَمالی، ص 309 و ص 334 و ص 451 و ص768 ؛ توحید، ص 48 و ص 56 و ص60 ؛ خِصال، ص543 ؛ علل الشرایع، ج 1، ص 131 و ص175 ؛ کمال الدین، ص 520.
بیتردید، کثرتِ بهکارگیری الفاظی چون: «رحمهُ الله» و «رضی اللهُ عنه» (= الفاظِ مدح)، توسّطِ شیخ صدوق ـ در هنگام یاد کردن از استادش علی بن احمد بن موسی ـ ، بر «حُسن ظاهر» در وی (= دقّاق) دلالت داشته و کاشف از «ملکه عدالت» در او میباشد.
جهت آشنایی با چگونگی دلالتِ برخی الفاظِ مدح بر وثاقتِ یک راوی:
ر.ک: آیة الله جعفر سبحانی: ترجمه اُصول الحدیث و أحکامه فی علم الدرایه، ص 169 ـ 175 و آیة الله سیّد علی حسینی میلانی: با پیشوایان هدایتگر (نگرشی نو در شرح زیارت جامعه کبیره)، ج 1، ص 45 ـ 58 .
[4] ـ نَجاشی وی را چنین معرّفی مینماید: محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الْأسدی ابوالْحسین الْکوفی، ساکنُ الرِی. یُقال له: محمّد بن ابیعبدالله.
[5] ـ ر.ک: رجال نَجاشی، ردیف 1020 :کانَ ثِقَةً، صَحیحَ الْحَدیثِ...
[6] ـ شیخ صدوق به واسطه مشایخ و اساتیدش، بیش از 80 حدیث از وی نقل کرده است که این تعداد، با توجّه به قاعده « اِکثار اَجِلّاء = کثرتِ نقل شخص والامقام و ثقه [ای که از ضعفا به ندرت روایت میکند]، از یک راوی»، ظهور در وثاقتِ موسی بن عمران دارد.
جهت آشنایی با این قاعده:
ر.ک: آیة الله جعفر سبحانی: ترجمه اُصول الحدیث و أحکامه فی علم الدرایه، ص 175 ـ 179.
همچنین جهت آشنایی بیشتر با شیوه دستیابی به توثیق موسی بن عمران نَخَعی، ر.ک: آیة الله سیّد علی حسینی میلانی: با پیشوایان هدایتگر (نگرشی نو در شرح زیارت جامعه کبیره)، ص 60 ـ 63 .
[7] ـ ر.ک: الکافی، ج 8، ص 152، ح 141 .
[8] ـ ر.ک: رجال نَجاشی، ردیف 77: نَوْفَلُ النَخَعِ مَولاهُمْ... کانَ شاعِراً أدیباً.
با توجّه به این که «نَخَع» یکی از قبایل بزرگ شیعه در شهر کوفه بوده است، عبارتِ فوق: (نَوْفَلُ النَخَعِ) ـ که حاکی از مدح او میباشد ـ ، میتواند کاشف از حُسن ظاهر نَوْفَلی در میان شیعیانِ قبیله نَخَع (§ شیعیان کوفه) محسوب گردد.
همچنین نَجاشی، اتّهام غلوّ به وی را نمیپذیرد و ـ در این زمینه ـ تصریح مینماید:
وَ ما رَأیْنا لَهُ رِوایَةً تَدُلُّ عَلی هذا.
[9] ـ سعید بن جُبیر از اصحاب جلیل القدر امام سجّادعلیهالسّلام میباشد که در سال 95 هجری، توسّط حَجّاج بن یوسف ثَقَفی به شهادت رسید.
[10] ـ رجال نَجاشی، ردیف 656 .
[11] ـ رجال نَجاشی، ردیف 73 .
[12] ـ واقفیّه در سلسله امامت، بر امام کاظمعلیهالسّلام توقّف دارند.
[13] ـ این احتمال، از شهرت بَطائنیها (پدر و پسر) و سبقتِ ذهن به سوی آنان، نشأت میگیرد؛ که در این مبحث، به قرینه تألیفِ «کتابُ الفِتَن» توسّطِ حسن (ر.ک: رجال نَجاشی، ردیف 73)، نیز تقویت میشود.
[14] ـ ر.ک: ترجمه کلّیات فی علم الرجال، ص 211 ـ 213، ص 227 ـ 230 و ص 236 .
[15] ـ ترجمه کلّیات فی علم الرجال، ص 236 .
[16] ـ ر.ک: آیة الله جعفر سبحانی: ترجمه کلّیات فی علم الرجال، ص 226 .
[17] ـ ر.ک: رجال کَشّی، ص 403، ردیف 755 .
[18] ـ ر.ک: رجال نَجاشی، ردیف 1187 .
[19] ـ ر.ک: رجال نَجاشی، ردیف 656 .
[20] ـ عدم برشمردن علی بن ابیحمزه بَطائنی از زمره اصحاب امام باقرعلیهالسّلام، حدّاکثر حاکی از آن است که وی در فاصله سالهای 94 تا 114 هجری (دوران امامت حضرت باقرعلیهالسّلام)، از آن حضرتعلیهالسّلام حدیثی نشنیده یا نقل ننموده است و این مطلب، منافاتی بامیانْسالی وی در حدود سال 150 هجری ندارد؛ هرچند که جای اندکْ تأمّلی در این زمینه را باقی مینهد.
[21] ـ ر.ک: رجال کَشّی، ص 406، ردیف761 : [درباره علی و برادرانش حسین و محمّد، چنین نقل میکند:] کُلُّهُمْ ثِقاتٌ فاضِلُونَ.
[22] ـ با توجّه به حدیث امام رضاعلیهالسّلام درباره عذابِ علی بن ابیحمزه بَطائنی در قبر (ر.ک: رجال کَشّی، ص 403، ردیف 755) و تأکید کتب رجالی بر واقفی بودنِ وی و پسرش، چنین به نظر میرسد که: روایتِ حاکی از پرسش فقهی حسن بن علی بن ابیحمزه از امام رضاعلیهالسّلام و مراجعهاش به آن حضرت علیهالسّلام پس از درگذشتِ پدر (ر.ک: تهذیب، ج 8، ص 262، ح 953) ـ که بیانگر عقیده حسن به امامتِ حضرت رضاعلیهالسّلام و مشتمل بر مدح امام رضاعلیهالسّلام از علی بن ابیحمزه میباشد ـ ، ارتباطی با خاندان بَطائنی (پدر و پسر) نداشته و علی بن ابیحمزه در این روایت، علی بن ابیحمزه ثُمالی است؛ چرا که حضرت رضاعلیهالسّلام درباره وی ـ خطاب به فرزندش حسن ـ فرمودند:
رَضِیَ اللهُ عَنْ أبیکَ وَ رَفَعَهُ مَعَ مُحَمَّدٍصلّیاللهعلیهوآله وَ أهْلِهِ...
همچنین، وجودِ فرزندی به نام حسن برای علی بن ابیحمزه ثُمالی، از طریق همین حدیث ـ که شیخ طوسی آن را به سند صحیح در کتاب تهذیب نقل کرده است ـ ، ثابت میگردد.
نکته حائز اهمّیّت در سند همین حدیث، نقل بَزَنْطی (احمد بن محمّد بن عَمرو بن ابینَصر) از حسن بن علی بن ابیحمزه [ثُمالی] است که همین امر، موجباتِ توثیق «حسن» را فراهم میآورد.
زیرا: بَزَنْطی از شُمار راویانی است که به تصریح شیخ طوسی در عدَّة الاُصول (ج 1، ص 386): لایَرْوُونَ وَ لایُرْسِلُونَ إلّا عَمَّنْ یُوثَقُ بِهِ.
بدین ترتیب، وثاقت حسن بن علی بن ابیحمزه ثُمالی نیز به اثبات میرسد.
[23] ـ ر.ک: رجال نَجاشی، ردیف 296 .
[24] ـ وی از اصحابِ امام سجّاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظمعلیهمالسّلام بوده و از همگی ایشان، حدیث نقل کرده است.
[25] ـ برادرانِ او (نوح، منصور و حمزه) در رکابِ زید بن علی بن الحسینعلیهماالسّلام به شهادت رسیدهاند.
[26] ـ روایت مندرج در تهذیب، ظهور ندارد که حسن، بلافاصله پس از مرگ پدرش، به محضر حضرت رضاعلیهالسّلام شرفیاب شده و از ایشان، پرسش فقهی نموده است؛ بنابراین، لزومی هم ندارد که برای علی بن ابیحمزه ثُمالی، طول عمری تا سال 183 هجری (آغاز امامتِ حضرت رضاعلیهالسّلام) قائل شویم؛ در حالی که با توجّه به حدیث امام رضاعلیهالسّلام درباره عذاب علی بن ابیحمزه بَطائنی در قبر، حتماً بایستی جهت اتّصالِ سند حدیث مندرج در کتاب اَمالی، طولِ عمری در حدود یکصد سال را برای او (علی بن ابیحمزه بَطائنی) پذیرا گردیم.
[27] ـ با سپاس از راهنماییهای صَدیق ارجمند شیخ حسن کاشانی.
[28] ـ ر.ک: دراسة و تحلیل حول الهجوم علی بیت فاطمهعلیهاالسّلام، ذیل شمارههای:56 ـ 89 ـ 95 ـ 184 ـ 207 ـ 221 ـ 238 ـ 239 ـ 247 ـ 251 ـ252 .
[29] ـ بحار الأنوار، ج 101، ص 44 .
[30] ـ با سپاس از راهنماییهای حجّة الإسلام سیّد عبّاس بنیهاشمی بیدگُلی.